تیز کردن جانور شکاری بر جانور دیگر و این جانور، خواه صحرایی باشد، خواه خانگی. و آنرا در عرف هند، باولی گویندو ظاهراً اول مخفف این است. (آنندراج) : بازدار فلک از بهر تذروافکنی ام خواست بولی بدهد بر مگس انداخت مرا. ملاطغرا (از آنندراج). و رجوع به مادۀ قبل شود
تیز کردن جانور شکاری بر جانور دیگر و این جانور، خواه صحرایی باشد، خواه خانگی. و آنرا در عرف هند، باولی گویندو ظاهراً اول مخفف این است. (آنندراج) : بازدار فلک از بهر تذروافکنی ام خواست بولی بدهد بر مگس انداخت مرا. ملاطغرا (از آنندراج). و رجوع به مادۀ قبل شود
فریفتن. گول زدن. کسی را مغبون کردن: اگر زمین تو بوسد که خاک پای توام مباش غره که بازیت میدهد عیار. سعدی. داو بردم جان و تو دربند بازی دادنم من به عمدا خود بمانم تا توام بازی دهی. امیرخسرو (از آنندراج)
فریفتن. گول زدن. کسی را مغبون کردن: اگر زمین تو بوسد که خاک پای توام مباش غره که بازیت میدهد عیار. سعدی. داو بردم جان و تو دربند بازی دادنم من به عمدا خود بمانم تا توام بازی دهی. امیرخسرو (از آنندراج)
رزق. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) : آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کرد هم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم. سعدی. جمله را رزاق روزی میدهد قسمت هریک به پیشش می نهد. سعدی. ، جیره دادن. وظیفه دادن. مواجب دادن: سپاه را بنگریست (انوشیروان) و ایشان را روزی ها داد و صلت بخشید. (تاریخ بلعمی). در گنج بگشاد و روزی بداد بزد نای رویین بنه برنهاد. دقیقی. سر گنجهای پدر برگشاد سپه را همه خواند و روزی بداد. فردوسی. سپاه انجمن کرد روزی بداد سرش پرزکین و دلش پرزباد. فردوسی. در گنج بگشاد و روزی بداد سپاهی شد آباد و باکام و شاد. فردوسی
رزق. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) : آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کرد هم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم. سعدی. جمله را رزاق روزی میدهد قسمت هریک به پیشش می نهد. سعدی. ، جیره دادن. وظیفه دادن. مواجب دادن: سپاه را بنگریست (انوشیروان) و ایشان را روزی ها داد و صلت بخشید. (تاریخ بلعمی). در گنج بگشاد و روزی بداد بزد نای رویین بُنه برنهاد. دقیقی. سر گنجهای پدر برگشاد سپه را همه خواند و روزی بداد. فردوسی. سپاه انجمن کرد روزی بداد سرش پرزکین و دلش پرزباد. فردوسی. در گنج بگشاد و روزی بداد سپاهی شد آباد و باکام و شاد. فردوسی
آرامش بخشیدن. دلگرمی دادن. در بیت زیر معنی اقناع کردن، خود را به ندانستگی زدن ظاهر است: به رغم من کند با هر کسی گرمی و من خود را تسلی داده می گویم که استغنا نمی داند. حاجی اسماعیل یحیی (از آنندراج)
آرامش بخشیدن. دلگرمی دادن. در بیت زیر معنی اقناع کردن، خود را به ندانستگی زدن ظاهر است: به رغم من کند با هر کسی گرمی و من خود را تسلی داده می گویم که استغنا نمی داند. حاجی اسماعیل یحیی (از آنندراج)
بقلم گرفتن. کنایه از نوشتن. (آنندراج) : دادسیم و زر خود نرگس شهلا بقلم پیش چشم تو که غارتگر این بسیار است. شفیع اثر (از آنندراج). و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 360 شود، زیست و زندگانی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، رعایت و رحمت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اصلاح میان قومی، فهم و درایت، یقال: اولوا بقیه ینهون عن الفساد، بقیهاﷲ خیراً، ای طاعه اﷲ و انتظار ثوابه او الحاله الباقیه لکم من الخیر اوما ابقی لکم من الحلال. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) ، مثل است بر جودت و فضل، یقال: فلان بقیه القوم، یعنی: از برگزیدگان و بهترین ایشان است. و منه قولهم: فی الزوایا خبایا و فی الرجال بقایا. (از اقرب الموارد). و رجوع به بقیت و بقیه شود
بقلم گرفتن. کنایه از نوشتن. (آنندراج) : دادسیم و زر خود نرگس شهلا بقلم پیش چشم تو که غارتگر این بسیار است. شفیع اثر (از آنندراج). و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 360 شود، زیست و زندگانی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، رعایت و رحمت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اصلاح میان قومی، فهم و درایت، یقال: اولوا بقیه ینهون عن الفساد، بقیهاﷲ خیراً، ای طاعه اﷲ و انتظار ثوابه او الحاله الباقیه لکم من الخیر اوما ابقی لکم من الحلال. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) ، مثل است بر جودت و فضل، یقال: فلان بقیه القوم، یعنی: از برگزیدگان و بهترین ایشان است. و منه قولهم: فی الزوایا خبایا و فی الرجال بقایا. (از اقرب الموارد). و رجوع به بقیت و بقیه شود
راندن چیزی بسوی بالا. فرستادن چیزی بسوی بالا. صعود دادن. متصاعد ساختن: به رای پاک هنر را همی دهد یاری برسم خوب خرد را همی دهد بالا. امیر معزی (از آنندراج). سدره در پستی است از بالای او واعظش بی وجه بالا می دهد. ظهوری (از آنندراج). برگرفتی آب از خاک سیه خورشیدوار راوقش کردی و بالا دادی احسنت ای ملک. خاقانی. بزرگوارا من بنده چون به قوت طبع دهم به مدح تو بالا اساس آیین را. ظهیر فاریابی (از آنندراج). ، طبل. دهل. (ناظم الاطباء). قسمی طبل که صدای بزرگ دارد. (فرهنگ نظام)
راندن چیزی بسوی بالا. فرستادن چیزی بسوی بالا. صعود دادن. متصاعد ساختن: به رای پاک هنر را همی دهد یاری برسم خوب خرد را همی دهد بالا. امیر معزی (از آنندراج). سدره در پستی است از بالای او واعظش بی وجه بالا می دهد. ظهوری (از آنندراج). برگرفتی آب از خاک سیه خورشیدوار راوقش کردی و بالا دادی احسنت ای ملک. خاقانی. بزرگوارا من بنده چون به قوت طبع دهم به مدح تو بالا اساس آیین را. ظهیر فاریابی (از آنندراج). ، طبل. دهل. (ناظم الاطباء). قسمی طبل که صدای بزرگ دارد. (فرهنگ نظام)
پیش آوردن صورت، جهت بوسیدن. (ناظم الاطباء). تقبیل. (المصادر زوزنی) : میلاومنی ای فغ و استاد توام من پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه بستان. رودکی. بستی قصب اندر سر ای دوست بمشتی زر سه بوسه بده ما را ای دوست بدستاران. عسجدی.
پیش آوردن صورت، جهت بوسیدن. (ناظم الاطباء). تقبیل. (المصادر زوزنی) : میلاومنی ای فغ و استاد توام من پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه بستان. رودکی. بستی قصب اندر سر ای دوست بمشتی زر سه بوسه بده ما را ای دوست بدستاران. عسجدی.
رایحه داشتن و بیشتر در رایحه های بد و نتن استعمال میشود. (ناظم الاطباء). از خود بوی متصاعد کردن: تا صبر را نباشد شیرینی شکر تا بید بوی ندهد بر سان داربوی. رودکی. نباشد در او زخم دل بی سرشک که سودای نقدش دهد بوی مشک. میرزا وحید (از آنندراج).
رایحه داشتن و بیشتر در رایحه های بد و نتن استعمال میشود. (ناظم الاطباء). از خود بوی متصاعد کردن: تا صبر را نباشد شیرینی شکر تا بید بوی ندهد بر سان داربوی. رودکی. نباشد در او زخم دل بی سرشک که سودای نقدش دهد بوی مشک. میرزا وحید (از آنندراج).
زبان دادن پشت دادن وعده دادن پیمان کردن: برادرم به من قول داده این کار را انجام دهد، قرار دادن مقرر کردن: پس قول بر آن دادند (قریش با عبدالمطلب) که نزدیک آن زن (کاهنه) روند
زبان دادن پشت دادن وعده دادن پیمان کردن: برادرم به من قول داده این کار را انجام دهد، قرار دادن مقرر کردن: پس قول بر آن دادند (قریش با عبدالمطلب) که نزدیک آن زن (کاهنه) روند
اگر کسی بیند کسی را بوسه داد، دلیل که آن کس را دوست و خواستگار است. اگر آن کس مجهول بود، دلیل که ازجائی که طمع ندارد، خیر و منفعت یابد. اگر بیند معروفی او را بوسه داد، دلیل که از آن کس خیر و منفعت بیند. محمد بن سیرین بوسه دادن، دلیلش بر چهار وجه است. اول: خیر و منفعت. دوم: حاجت رائی. سوم: بر دشمن ظفر یافتن. چهارم: سخن خوش شنیدن. اگر بیندمردی را به شهوت بوسه می داد، دلیل که از بهر مرده خیر کند، یا او رابه دعای خیر یاد آورد. اگر بیند مرده وی را بوسه می داد، دلیل که از مال یا از علم آن مرده چیزی به وی رسد. اگر بیند کسی وی را بوسه می داد، دلیل که طالب و خواستگار وی است. اگر به خلاف این بیند، دلیل که مراد و مقصود نیابد.
اگر کسی بیند کسی را بوسه داد، دلیل که آن کس را دوست و خواستگار است. اگر آن کس مجهول بود، دلیل که ازجائی که طمع ندارد، خیر و منفعت یابد. اگر بیند معروفی او را بوسه داد، دلیل که از آن کس خیر و منفعت بیند. محمد بن سیرین بوسه دادن، دلیلش بر چهار وجه است. اول: خیر و منفعت. دوم: حاجت رائی. سوم: بر دشمن ظفر یافتن. چهارم: سخن خوش شنیدن. اگر بیندمردی را به شهوت بوسه می داد، دلیل که از بهر مرده خیر کند، یا او رابه دعای خیر یاد آورد. اگر بیند مرده وی را بوسه می داد، دلیل که از مال یا از علم آن مرده چیزی به وی رسد. اگر بیند کسی وی را بوسه می داد، دلیل که طالب و خواستگار وی است. اگر به خلاف این بیند، دلیل که مراد و مقصود نیابد.