جدول جو
جدول جو

معنی بولی دادن - جستجوی لغت در جدول جو

بولی دادن
(نَح ح)
تیز کردن جانور شکاری بر جانور دیگر و این جانور، خواه صحرایی باشد، خواه خانگی. و آنرا در عرف هند، باولی گویندو ظاهراً اول مخفف این است. (آنندراج) :
بازدار فلک از بهر تذروافکنی ام
خواست بولی بدهد بر مگس انداخت مرا.
ملاطغرا (از آنندراج).
و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روی دادن
تصویر روی دادن
به وقوع پیوستن امری، رخ دادن، اتفاق افتادن، پدید آمدن و واقع شدن امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قول دادن
تصویر قول دادن
وعده دادن، پیمان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازی دادن
تصویر بازی دادن
کسی را به کاری یا چیزی سرگرم ساختن، فریب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسلی دادن
تصویر تسلی دادن
دلجویی کردن از شخص عزادار و ماتم زده و غم واندوه او را تخفیف دادن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ وَ حَ)
فریفتن. گول زدن. کسی را مغبون کردن:
اگر زمین تو بوسد که خاک پای توام
مباش غره که بازیت میدهد عیار.
سعدی.
داو بردم جان و تو دربند بازی دادنم
من به عمدا خود بمانم تا توام بازی دهی.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
رزق. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) :
آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کرد
هم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم.
سعدی.
جمله را رزاق روزی میدهد
قسمت هریک به پیشش می نهد.
سعدی.
، جیره دادن. وظیفه دادن. مواجب دادن: سپاه را بنگریست (انوشیروان) و ایشان را روزی ها داد و صلت بخشید. (تاریخ بلعمی).
در گنج بگشاد و روزی بداد
بزد نای رویین بنه برنهاد.
دقیقی.
سر گنجهای پدر برگشاد
سپه را همه خواند و روزی بداد.
فردوسی.
سپاه انجمن کرد روزی بداد
سرش پرزکین و دلش پرزباد.
فردوسی.
در گنج بگشاد و روزی بداد
سپاهی شد آباد و باکام و شاد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خَ مِ اَ تُ شُ دَ)
تصبیح. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). نوشانیدن صبوح
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ سِ پُ دَ)
متولی کردن و سرپرستی کاری را به کسی دادن. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ / شُ مَ / مُ دَ / نَ مَ / مُ دَ)
آرامش بخشیدن. دلگرمی دادن. در بیت زیر معنی اقناع کردن، خود را به ندانستگی زدن ظاهر است:
به رغم من کند با هر کسی گرمی و من خود را
تسلی داده می گویم که استغنا نمی داند.
حاجی اسماعیل یحیی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ لَ)
تخفیفی است از باولی دادن. رجوع به باولی دادن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بقلم گرفتن. کنایه از نوشتن. (آنندراج) :
دادسیم و زر خود نرگس شهلا بقلم
پیش چشم تو که غارتگر این بسیار است.
شفیع اثر (از آنندراج).
و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 360 شود، زیست و زندگانی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، رعایت و رحمت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اصلاح میان قومی، فهم و درایت، یقال: اولوا بقیه ینهون عن الفساد، بقیهاﷲ خیراً، ای طاعه اﷲ و انتظار ثوابه او الحاله الباقیه لکم من الخیر اوما ابقی لکم من الحلال. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) ، مثل است بر جودت و فضل، یقال: فلان بقیه القوم، یعنی: از برگزیدگان و بهترین ایشان است. و منه قولهم: فی الزوایا خبایا و فی الرجال بقایا. (از اقرب الموارد). و رجوع به بقیت و بقیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ رَ)
راندن چیزی بسوی بالا. فرستادن چیزی بسوی بالا. صعود دادن. متصاعد ساختن:
به رای پاک هنر را همی دهد یاری
برسم خوب خرد را همی دهد بالا.
امیر معزی (از آنندراج).
سدره در پستی است از بالای او
واعظش بی وجه بالا می دهد.
ظهوری (از آنندراج).
برگرفتی آب از خاک سیه خورشیدوار
راوقش کردی و بالا دادی احسنت ای ملک.
خاقانی.
بزرگوارا من بنده چون به قوت طبع
دهم به مدح تو بالا اساس آیین را.
ظهیر فاریابی (از آنندراج).
، طبل. دهل. (ناظم الاطباء). قسمی طبل که صدای بزرگ دارد. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پیش آوردن صورت، جهت بوسیدن. (ناظم الاطباء). تقبیل. (المصادر زوزنی) :
میلاومنی ای فغ و استاد توام من
پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه بستان.
رودکی.
بستی قصب اندر سر ای دوست بمشتی زر
سه بوسه بده ما را ای دوست بدستاران.
عسجدی.
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
رایحه داشتن و بیشتر در رایحه های بد و نتن استعمال میشود. (ناظم الاطباء). از خود بوی متصاعد کردن:
تا صبر را نباشد شیرینی شکر
تا بید بوی ندهد بر سان داربوی.
رودکی.
نباشد در او زخم دل بی سرشک
که سودای نقدش دهد بوی مشک.
میرزا وحید (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
زبان دادن پشت دادن وعده دادن پیمان کردن: برادرم به من قول داده این کار را انجام دهد، قرار دادن مقرر کردن: پس قول بر آن دادند (قریش با عبدالمطلب) که نزدیک آن زن (کاهنه) روند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بله دادن
تصویر بله دادن
قبول کردن دختر صیغه نکاح را، بله گرفتن ازدختر در صیغه عقد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبوحی دادن
تصویر صبوحی دادن
نوشانیدن صبوحی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کولی دادن
تصویر کولی دادن
کسی را بر کول و پشت خود سوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسلی دادن
تصویر تسلی دادن
نوازیدن وتواردن اندوه کسی را بر طرف کردن خاطر کسی را شاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغلی دادن
تصویر چغلی دادن
گزارش دادن خطاهای کسی بمافوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسه دادن
تصویر بوسه دادن
بوسیدن ماچ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازی دادن
تصویر بازی دادن
گول خوردن، فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقلم دادن
تصویر بقلم دادن
بقم گرفتن، نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طول دادن
تصویر طول دادن
امرار وقت کردن، بتاخیر انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوی دادن
تصویر شوی دادن
شوهر دادن تزویج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالا دادن
تصویر بالا دادن
((دَ))
بزرگ نمودن، بزرگ جلوه دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازی دادن
تصویر بازی دادن
((دَ))
کسی را سرگرم ساختن، فریب دادن کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قول دادن
تصویر قول دادن
پیمان بستن، سوگند خوردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تسلی دادن
تصویر تسلی دادن
دلداری دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
اشتباه کردن، خطا کردن، اشتباه لپی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دل جویی کردن، دلداری دادن، تسلا بخشیدن، آرامش بخشیدن، نواختن
متضاد: آزردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرگرم ساختن، غافل نگاه داشتن، مشغول ساختن، فریب دادن، گول زدن، نیرنگ زدن
متضاد: بازی خوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بوسه زدن، بوسیدن، ماچ کردن
متضاد: بوسه گرفتن، گازگرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی بیند کسی را بوسه داد، دلیل که آن کس را دوست و خواستگار است. اگر آن کس مجهول بود، دلیل که ازجائی که طمع ندارد، خیر و منفعت یابد. اگر بیند معروفی او را بوسه داد، دلیل که از آن کس خیر و منفعت بیند. محمد بن سیرین
بوسه دادن، دلیلش بر چهار وجه است. اول: خیر و منفعت. دوم: حاجت رائی. سوم: بر دشمن ظفر یافتن. چهارم: سخن خوش شنیدن.
اگر بیندمردی را به شهوت بوسه می داد، دلیل که از بهر مرده خیر کند، یا او رابه دعای خیر یاد آورد. اگر بیند مرده وی را بوسه می داد، دلیل که از مال یا از علم آن مرده چیزی به وی رسد. اگر بیند کسی وی را بوسه می داد، دلیل که طالب و خواستگار وی است. اگر به خلاف این بیند، دلیل که مراد و مقصود نیابد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب